SIGNS OF LIFE

اگرمیدانستی که چه دردی دارد که چه زجری دارد خنجر از دست عزیزان خوردن از من خسته نمیپرسیدی که چرا چرا تنهایم.

SIGNS OF LIFE

اگرمیدانستی که چه دردی دارد که چه زجری دارد خنجر از دست عزیزان خوردن از من خسته نمیپرسیدی که چرا چرا تنهایم.

ماههاست خیالهایم را همه چیز رنگ زده است جز خیال تو

ماههاست که نازل نشده ای و خوابم را با خود نبرده ای جایی نزدیک بازوان گرمت تا آرام بگیرد و اینک این ست سهم من از شبهای طولانی بیخوابی مدام  . و نه حتی کابوسی که خواب بودنم را به یاد بیاورد. من با احمق هایی کار ندارم که می گویند هزار شب بی خوابی می ارزد به یک شبی که کابوس رنگش کرده است. آنها احمقند و هرگز شبی را با بیدار خوابی های پر از هذیان و تصویرهای درهم پر درد، به پایان نبرده اند. آنها از کابوسهای شبانه روحی که بیدار ست و هیچ آغوشی خوابش را آرام نمی کند هیچ نمی دانند...

ماههاست سرم شلوغ است و فرصت نمی کنم حتی بودنت را به خاطر بیاورم تا حداقل در خیالهایم حضور به هم رسانی. حضور به هم رسانی! انگار کن همایشی با هزاران شرکت کننده رنگارنگ که لایه های این بودن تکه تکه من است که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا می آید، باقی ذره هاش را فدیه نزول نور فرض کن، پایین آمدنش تا جایی که ما هستیم و خوابمان چنین فراری و بی انجام ست، بادا بی انجام تر...

ماههاست خیالهایم را همه چیز رنگ زده است جز خیال تو، جز بودن تو که حذف تمامی خیالها بود و آرامشی در گرما و امنیتی غیر قراردادی. می دانی من قراردادها را به هیچ می گیرم در جایی که خودم هستم؟ من حذف تمامی امضاهایم همچنان که تو حذف تمامی خیالها... و تنها در بستر خلا سرد بی رویایی من و بی قراری توست که خواب آرام من متولد می شود، آغوش تو در هم می پیچدش و او از حلقه تنگ بازوانت سر می رود و علیرغم همه چیز، همه آن چیزهایی که تو هستی، با لذت و باز لذت، در خلایی جاودانه جاری می شود... خلا نبودن تو.. بی تویی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد