ماههاست که نازل نشده ای و خوابم را با خود نبرده ای جایی نزدیک بازوان گرمت تا آرام بگیرد و اینک این ست سهم من از شبهای طولانی بیخوابی مدام . و نه حتی کابوسی که خواب بودنم را به یاد بیاورد. من با احمق هایی کار ندارم که می گویند هزار شب بی خوابی می ارزد به یک شبی که کابوس رنگش کرده است. آنها احمقند و هرگز شبی را با بیدار خوابی های پر از هذیان و تصویرهای درهم پر درد، به پایان نبرده اند. آنها از کابوسهای شبانه روحی که بیدار ست و هیچ آغوشی خوابش را آرام نمی کند هیچ نمی دانند...
ماههاست سرم شلوغ است و فرصت نمی کنم حتی بودنت را به خاطر بیاورم تا حداقل در خیالهایم حضور به هم رسانی. حضور به هم رسانی! انگار کن همایشی با هزاران شرکت کننده رنگارنگ که لایه های این بودن تکه تکه من است که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا می آید، باقی ذره هاش را فدیه نزول نور فرض کن، پایین آمدنش تا جایی که ما هستیم و خوابمان چنین فراری و بی انجام ست، بادا بی انجام تر...
ماههاست خیالهایم را همه چیز رنگ زده است جز خیال تو، جز بودن تو که حذف تمامی خیالها بود و آرامشی در گرما و امنیتی غیر قراردادی. می دانی من قراردادها را به هیچ می گیرم در جایی که خودم هستم؟ من حذف تمامی امضاهایم همچنان که تو حذف تمامی خیالها... و تنها در بستر خلا سرد بی رویایی من و بی قراری توست که خواب آرام من متولد می شود، آغوش تو در هم می پیچدش و او از حلقه تنگ بازوانت سر می رود و علیرغم همه چیز، همه آن چیزهایی که تو هستی، با لذت و باز لذت، در خلایی جاودانه جاری می شود... خلا نبودن تو.. بی تویی.
هی امروز روز تازه ایست و آفتاب که می گویند ناف مرا برای او بریده اند (به جای دختر عمویی که نداشته ام) در رقص و عشوه گری و چرخ و رقص است. دوستش دارم. وقتی روی گونه هایم کش و قوس می آید هم همین را می گوید. می گوید که دوستم دارد. گرمم می کند و بعد با دست بادی که ابری را جلوی رویش می گیرد کمرنگ می شود.
گاهی ازو می خواهم ابرها را بوجود نیاورد از اب دریاها،این ابرهای مزخرفی را که جلوی عشقبازی مرا با نور می گیرند اما به من نه می گوید. خورشید عقیده دارد گاهی تاریکی، دوری، خواستن و نبودن، محو بودن و طلبیده شدن لازم است. می گوید که به نور سفید سفید سفیدش رنگی می دهد شبیه سرخی شرم روی گونه های دخترهای لپ گلی شاد خندان که در سرمای کوهستان از چشمه ای آب بر می دارند که دورست...
گاهی من هم بازی می کنم، به اتاقی می روم و پرده را می کشم تا از پشت پلک چشمهام، عاجزم کند و وادارم کند به گشوده شدن، برهنه شدن، زیر نور رفتن.. بازی های من ساختگیست. می دانم. بازی های او کامل تر است. آخر او پیوند نزدیکتری با حقیقت حیات دارد. او خردمند تر و داناتر از من است، او راههای بیشتری برای بازی بلد است، گوناگون به تنوع حیات و رستن و رویش روی خاک، که هر روز آنرا می بیند، اما... خلاقیتش کم است. هر روز مناظر مشابهی می بیند و خو گرفته است به آنها. او در فقدان کامل قوه تخیل می زید و من، بر عکس. هر روز با ترفندی ناچارش می کنم از گنجینه کیهانی خاطراتش دست بکشد و مرا نگاه کند.
می دانم آخر و عاقبتم را مادرم نخواهد پذیرفت. می دانم این که گلوله ای از نور پایین بیاید و در آغوشت بگیرد یا تو در آغوش ابدی سوزان و کورکننده ای بیارامی طبیعی و مورد تایید نخواهد بود. می دانم گوشم راخواهد کشید و لکه سرخی روی آن خواهد گذاشت. باکی نیست،شاید با سرخی گونه های تو برابری کند...
یه روز یه بابایی میره پیش روانپزشک میگه آقای دکتر من حالم اصلا خوش نیست، خیلی غمگینم ، انگار هیچ شادی یی توی زندگیم نیست، از زندگی نا امید شدم. دکتر بهش میگه جدیدا توی شهر یه سیرک اومده، یک دلقک توش نمایش اجرا میکنه که مردم میگن خیلی آدم رو میخندونه، پیشنهاد میکنم یه سری به این سیرک بزن.
مرد میگه : آقای دکتر اون دلقک خود من هستم
* حس می کنم شباهت زیادی به اون دلقک دارم*
سلام
آمده ام بنویسم
نمی دانم از کجا
از اول یا آخر
شاید بهتر باشد این بار از ؛آخر شروع کنم
از الانی که هستم بی اینکه او باشد
روزگار بدی نیست خوب یا بد می گذرد اما یادش خاطرم را آسوده نمی گذارد نه مثل قبل هر لحظه اما خیلی وقتها به یاد می آورمش او و حرفهایی که همیشه بوی غربت داشت شاید سکون و مرگ آرامشی که پشت شیطنتش پنهان بود و خیلی وقتها برای من نمایان می شد
لحظه هایی را به یاد می آورم که اشکهایش مرطوب کرده بود و گاهی اشکهایمان
نمی دانم
چه طور این قدر راحت تمام شد؟
یعنی او به همین راحتی فراموشم کرد؟آن هم دوستی را که به قول خودش وقتی کنارش بود آرام می گرفت؟
گاهی عذاب وجدان رهایم نمی کند
می ترسم
از یک درصدی که همه چیز راست بود و او رفت تا من راحت باشم..
اما اوچه؟مگر به نیست شدن من اندیشید؟مگر به یاد داشت مرا که برخلاف زبانم گاهی لحظه به لحظه هم دلتنگش می شدم؟این کدامین انصاف بود که مرا اینگونه با تنهایی مانوس کرد و سوالهای بی جواب .